اگرچه رییسجمهور به نیروهای امنیتی کشور دستور داده بود که کار داعش در ننگرهار را در یکهفته یکسره کنند، اما بر هیچکسی پوشیده نیست که چنین دستوری تا حد زیادی به شوخی نزدیکتر است تا به یک دستور نظامی. اظهارات ژنرال جان نیکلسون چند اشارت کوتاه و مبهم دارد که به اختصار و اجمال به آنها اشاره میشود. فرماندهکل نیروهای ناتو گفته است که بخش عمدهای از نیروهای داعش در «استان خراسان» را طالبان پاکستانی تشکیل میدهند که بعد از عملیات نیروهای ارتش پاکستان از اورکزی اجنسی متواری و وارد افغانستان شدهاند. معنی این سخن این است که گروههای تروریستی از فضاهایی که در اختیارشان قرار داده شده است، به گونهای استفاده میکنند که در برابر ضربات جدی و سرنوشتساز قرار نگیرند. پیشاز گروه داعش، نیروهای طالبان، حزب اسلامی و شبکۀ حقانی نیز از همین الگو استفاده میکردند. وقتی فشار حملههای نظامی به مرحلۀ غیرقابل تحمل میرسد، جابهجایی، آنها را در موقعیت برتر قرار داده و گسترۀ آسیبپذیری آنها را بهصورت قابلتوجهی کاهش میدهد. فضاهای ایجادشده میان مرز دوکشور یا دوسوی خط دیورند، سبب میشود که هستهها و دستههای تروریستی بهصورت سیّال عمل کرده و هرگز در موقعیتهای دشوار قرار نگیرند. یکی از رمزهای موفقیت در جنگهای نامتقارن این است که دستههای کوچک و بزرگ نظامی در وضعیت شناور قرار گیرند و مجبور نباشند که از یک مکان و حوزۀ جغرافیایی مشخص دفاع کنند. هدف جنگهای نامتقارن، حفظ یک قلمرو سرزمینی برای همیشه نیست. برای این گروهها ضربهزدن به دشمن در اولویت قرار دارد. این امر بدون اینکه نیروهای عملکننده در یک محدودۀ جغرافیایی بهصورت راکد و ایستا عمل کنند، نیز قابل تأمین است. از این منظر دو نکته قابل تأمل است: نخست: در تمام این سالها بخشهای وسیعی از دوطرف خط مرزی، بهشت تروریستها بوده است. آنها با استفاده از این قلمروها توانستهاند در حملهها و جابهجاییها همیشه دست بالا را داشته باشند. در ارتباط با همین موضوع چند سوال جدی قابل طرح است: یکی اینکه چه کسانی این فضا را در اختیار گروههای تروریستی قرار دادهاند؟ این مأمن شرارت و جنایت توسط چه کسانی ایجاد شده است؟ هرچه باشد، بخشهایی از این سرزمین جزئی از قلمرو پاکستان به شمار میرود. کسی نمیتواند منکر شود که منطقه ایجنسیها جزء خاک پاکستان است. عین همین موضوع در مورد افغانستان نیز صادق است. شهرستانهایی که در نوار مرزی جنوب و جنوبشرق و جنوبغرب کشور قرار دارند، بخشی از حوزۀ سرزمینی افغانستان به شمار میروند. در مورد افغانستان این نکته ممکن است قابل طرح باشد که به دلایلی چون ضعیفبودن حکومت مرکزی و ناتوانی حکومت در اعمال حاکمیت بر این بخشها، برای تروریستها این فرصت طلایی فراهم شده است تا از این مناطق بهعنوان مناطق امن برای کار و فعالیتهای نظامی استفاده کنند. آیا در مورد پاکستان نیز چنین چیزی قابل پذیرش است؟ یعنی واقعاً ارتش پاکستان توانایی این را ندارد که این مناطق را از وجود هستههای ترور پاک کند؟ از سوی دیگر نیروهای ناتو و آمریکا سالهاست که در منطقه حضور نظامی دارند. دلایل و اهداف اعلامشدۀ آنها نیز مبارزه با تروریسم است. سوال این است که این نیروها اینهمه سال چه کار میکردهاند؟ آیا قراردادن یک کریدور امن میان دو کشور و نیز ایجاد حوزههای امن برای آنها، از دید نیروهای ناتو پنهان بوده است؟ به بیان دیگر وجود حوزههای امن و مسیرهای نقل و انتقال ایمن، مهمترین و حیاتیترین نقش را در خلق چند واقعیت داشته است: حفظ قدرت جنگی و توان عملیاتی گروههای تروریستی، در اختیار داشتن فضاهای مناسب برای ایجاد پایگاههای نظامی و جنگی در دو سوی مرزها و در نهایت فرصتهای طلایی برای استحالهشدن نیروهایی که از جریانهای گذشته دلسرد شدهاند و در جستجوی بسترهای جدید برای شرارت بودهاند. نتیجه و پیامد همۀ اینها یعنی استمرار جنگ و ترور با قدرت و گسترۀ بیشتر از گذشته. چرا نیروهای ناتو در برابر این واقعیت تاکنون سکوت کردهاند؟ چگونه ممکن است که آمریکا یکی از مهمترین همکاران نظامی باشد و ارتش پاکستان همیشه از حمایتهای مالی و اطلاعاتی آمریکا برخوردار بوده است؟ آیا با وصف داشتن رابطۀ بسیار نزدیک همکاریهای امنیتی و نظامی میان کشورهای غربی و پاکستان، این کشورها نمیتوانستند و نمیتوانند پاکستان را برای پاکسازی و امنسازی این مناطق و برچیدن پایگاههای نظامی گروههای تروریستی تحت فشار قرار دهند؟ اکنون باید برای دیرباورترین افراد نیز روشن شده باشد که آمریکاییها نمیخواهند تروریسم در منطقه وجود نداشته باشد. واضح است که به همان میزان که پاکستانیها از تروریسم بهعنوان یکی از ابزارهای مهم بهرهها میبرند، غربیها بهمراتب بیشتر از پاکستان و در مقیاس بسیار بزرگ و گسترده از تمام گروههای تروریستی به منظور اهداف سیاسی و اقتصادی خویش بهره میبرند. پاکستانیها برای تروریستها پناهگاههای امن میسازند و غربیها و آمریکاییها به سهم خویش میکوشند که بهشت تروریستها مصون و ایمن باشد. قربانی این سیاست سیاه غیرانسانی مردم افغانستان هستند. مردمی که در دام خشونت و فقر و ناامنی و یک حکومت فاسد گرفتار شدهاند و توانایی برونرفتن از این وضعیت را نیز ندارند. به نظر میرسد که اکنون نوبت آن فرا رسیده باشد که تکتک ما از خود بپرسیم آمریکاییها و غربیها در افغانستان چه میکنند؟ شاید این سؤال در بادی نظر کمی بدیهی به نظر میرسد؛ چون ما یاد گرفتیم که به این سوال پاسخی از قبل آماده در اختیار داشته باشیم و آن اینکه اگر آمریکاییها و غربیها نباشند، افغانستان متلاشی میشود و در دام جنگها و خشونتها سقوط میکند. آیا همیناکنون کشور سقوط نکرده است؟ کمکها و حمایتهای مالی این کشورها غیر از اینکه گروههای مافیایی را بر مردم افغانستان مسلط کرده است، کدام دستاورد ملموسی برای مردم افغانستان نیز داشته است؟ آمار فقر، بیکاری، تبعیض و فساد در سالهای اخیر چه چیزی را نشان میدهد؟ حقکشیهایی که در تمام این سالها و با حضور و مشارکت نیروهای غربی در افغانستان صورت گرفته است، چگونه قابلتوجیه است؟ دوم: مأموریت طالب رو به پایان است و غربیها در صدد این هستند که از حوزۀ تمدنی خراسان، عراق و شام دیگری بسازند. انجام چنین مهمی به دست گروه طالبان ناممکن است. بنابراین داعش پروژۀ غربی است و به منظور ویرانی خاورمیانه و آسیای میانه طراحی شده است. استحالهشدن طالب در داعش به منظور تجدید سازمان دستگاه جهنمی ترور صورت میگیرد. باید خود را برای رویارویی با واقعیتهای دردناک دیگر آماده کنیم. رؤیاهایی که حضور غربیها در افغانستان به همراه داشت، اکنون رفتهرفته به کابوس ترسناک مرگ و ترور مبدل میشود. برای همین چیزی که در این سالها در اولویت برنامههای آمریکاییها و دیگر کشورهای غربی قرار داشته است، خریدن و یافتن همپیمانان بوده است که حضور آنها را در کشور در راستای منافع ملی تعبیر و تأویل کنند و این باور را بسط بدهند که اگر غربیها نباشند، افغانستان نیز نخواهد بود. گرهزدن موجودیت کشور به حضور غربیها، سبب شده است که مردم افغانستان اولویت را به موجودیت کشور بدهند و حضور آنها در کشور را تحمل کنند. اکنون کمکم پردهها در حال افتادن است و بیش از این نمیتوان به سراب حضور غربیها اطمینان کنیم. پیش از آنکه همه چیز در آتش خشم و جنایت تروریستها از دست برود، باید چارهای اندیشید.